معنی نوعی آتشگیره

مترادف و متضاد زبان فارسی

آتشگیره

آتش‌زنه، چخماق، فروزینه، محرقه، مرو

فرهنگ عمید

آتشگیره

چخماق

فرهنگ فارسی هوشیار

آتشگیره

(اسم) آنچه با آن آتش افروزند (مانند پنبه خار هیزم) آتش افروزنه، چخماق.


نوعی

نوعی در فارسی سردکی گنی گونه ای جوری

لغت نامه دهخدا

نوعی

نوعی. [ن َ / نُو] (ص نسبی) منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. (ناظم الاطباء). مربوط به نوع: صورت نوعی. حرکت نوعی. (فرهنگ فارسی معین): من ِ نوعی.


صورت نوعی

صورت نوعی. [رَ ت ِ ن َ / نُو] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صورت نوعیه. جوهر حال است در هیولای ثانی و آن جوهریست داخل در جسم و مبداء بود آثار آنراچون روشنائی و سوزندگی و بدین صورت است که نوع اجسام مختلف شود. جوهریست بسیط که وجود آن بالفعل تمام نشود بدون آنچه در آن حلول یابد. (تعریفات جرجانی).

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

نوعی آتشگیره

1072

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری